کد مطلب:252458 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:283

دلایل امامت
در جمیع امامان شیعه حجت های قاطعه و بالغه و براهین روشن و درخشان، مشترك می باشد. بنابر وصیت پیامبر اسلام، ائمه اطهار یكی بعد از دیگری به مقام ولایت نائل شدند. نشانی ها و قرینه ها و دلایل در هر عصر و زمانی، بهمان زمان اختصاص دارد. این شرایط و دلایل ثابت و آشكار می كند كه امام زمان كیست؟ حجت عصر كدام است؟ مرجع و پناهگاه همه شیعیان در امر دنیوی و اخروی، چه كسی است؟ برای امامت و پیشوائی حضرت هادی (ع) دلایل بسیار نقل كرده اند كه در كتابهای معتبر تاریخی و روایات و احادیث ثبت شده است.

از جمله نص های صریح و روشن این است كه از حضرت جواد (ع) پرسیدند كه بعد از شما ولی امر كیست؟ فرمود بعد از من با فرزندم علی است و در جواب یكی دیگر از شیعیان فرمود من میروم و بعد از وفات امر ولایت با فرزندم علی خواهد بود، چنانكه پس از وفات پدرم امور شما با من است. اینك بعد از من امور شما با فرزند من خواهد بود. حضرت هادی (ع) فاضل ترین دانشمند آن عصر و كاملترین و هوشمندترین خردمندان زمانه اش بود در زمان وی و بعد از او بیشتر دانشمندان اعصار و قرون اعتراف نمودند كه او شایسته تر



[ صفحه 49]



از دیگران به مقام امامت و ولایت الهی می باشد.

از دلایل اثبات امامت حضرت هادی ظهور و صدور كرامات از ایشان است كه به اذن الهی صورت گرفته است. كتب سیره و تاریخ كرامات زیادی را از حضرت هادی نقل می كنند كه ما شمه ای از این امور را در اینجا یادآور می شویم، قطب راوندی در خرائج و در كشف الغمه جلد سوم صفحه 184 از قول زرافه آجودان و رئیس دفتر مخصوص متوكل عباسی روایت می كند كه مردی حقه باز و شعبده گر از هندوستان به دربار متوكل عباسی راه یافت، متوكل مردی عیاش و خوشگذران بود به شعبده باز گفت آیا تو می توانی با تردستی علی هادی (ع) را میان مردم شرمنده سازی اگر این مهم را انجام دهی، هزار درهم به تو جایزه می دهم، شعبده باز، گفت دستور دهید كه یك نان بسیار نازك و سبك (مانند نان لواش) تهیه كنند و بر سفره بگذارند و مرا نیز در كنار علی هادی (ع) قرار دهید. نان را به دستور مذكور تهیه كرده و مجلس آراستند و علی هادی را نیز دعوت كردند امام بر سر سفره نشسته به طوری كه پشتی بلندی كه در متنش پیكره یك شیر نقش بسته بود در سمت چپ حضرت واقع می شد، مرد شعبده باز كنار حضرت نشست، علی هادی دست خود را به سوی نان دراز كرد كه میل كند ناگهان مرد تردست، نان را از مقابل امام به پرواز درآورد، بار دیگر امام دست خود را به طرف نان دراز كرد



[ صفحه 50]



مجددا شعبده باز نان را از دسترسش جهانید، به طوری كه مردم حاضر در مجلس از دیدن این بیمزگی ها و شیطنت ها به خنده آمدند. حضرت از این نقشه ها باخبر بود و می دانست كه این صحنه سازی ها و حقه بازیها برای درهم كوبیدن شخصیت وی طرح ریزی شده است. برای اینكه آن مرد خیانتكار و دغل كار و طماع به سزای عمل زشت خود رسد امام با دست اشارتی به تصویر روی پشتی سمت چپ كرد و فرمود:

بگیر او را، كه ناگهان پیكر منقوش روی پشتی از جا جست و تبدیل به شیری نمایان و محسوس گشت و آن مرد شعبده باز را بلعید و مجددا به جای اول خود بازگشت. مردم از دیدن این صحنه تعجب نمودند، نفس از كسی بیرون نمی آمد. امام راه خود را گرفت و رفت. متوكل خواهش كنان از حضرت استدعا نمود كه تو را به خدا سوگند می دهم كه بفرمائید آن شیر مرد را باز گرداند. امام فرمود: به خدا سوگند كه این مرد را هرگز نخواهی دید و تو ای متوكل آیا می خواهی دشمنان خدا را بر دوستان خدا مسلط سازی؟ و آنگاه از پیش متوكل بیرون رفت و دیگر كسی هرگز آن مرد خیانت پیشه و شعبده باز را ندید. روایت دیگری كه منسوب به ابن حجر مكی شافعی است در كتابش به نام صواعق المحرقه نقل می كند و نیز قطب راوندی عین همان روایت را یادآور می شود: در روزگار متوكل زنی ادعا كرد كه زینب دختر حضرت زهرا (ع) هستم! او را به دستگاه خلافت بردند، خلیفه گفت كه از زینب تا كنون سالها گذشته است با آنكه تو هنوز جوانی! گفت: رسول خدا (ص) دست بر سرم كشید



[ صفحه 51]



و دعا كرد كه در هر چهل سال جوانیم تجدید شود! خلیفه بزرگان علوی و عباسیان و قریش را خواست؟ همه گفتند زن دروغ می گوید! متوكل از امام هادی كه از همه نزدیكتر به فاطمه بود در مورد آن زن جویا شد. حضرت فرمود گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است اگر در ادعای خود راست می گوید او را نزد درندگان بیافكنید، زیرا اگر از فرزندان فاطمه باشد، درندگان هیچ گونه زیان و صدمه ای به او نمی زنند. متوكل رو به زن كرد و گفت چه می گویی آیا حاضری چنین آزمایشی انجام شود؟ او گفت: شاید او می خواهد مرا بكشد امام فرمود: هم اكنون عده زیادی از فرزندان امام حسن و امام حسین در اینجا حضور دارند هر كدام را كه مایلید می توانید به نزد درندگان بیاندازید تا موضوع روشن شود.

بعضی از كوته نظران اظهار داشتند كه چرا این آزمایش خطرناك را خود عهده دار نمی شود؟ متوكل نیز كه منتظر فرصت بود پیشنهاد مزبور را پذیرفت و امید داشت تا با انجام این عمل یعنی ورود امام به داخل قفس شیران و پلنگان از وجود امام هادی خلاص و راحت شود، به همین جهت از تخت خلافت پائین آمد و به همراه امام و گروهی از بزرگان دولت و رجال كشوری و لشگری دربار خلافت به سوی باغ وحش اختصاصی روان شدند!

آنگاه نردبانی نهادند و امام به محل درندگان داخل شد و در آنجا جلوس فرمود! اینجا بود كه بار دیگر پرتوی از نور ولایت تجلی نمود! شیران و پلنگان به سوی امام شتافتند، سر را در پیش وی بر زمین نهادند.



[ صفحه 52]



حضرت دست محبت و مهر بر سر و یالشان كشید و آنها را نوازش می داد، آنگاه اشارت كرد كه برخیزند و كناری روند همه برخاستند و به كناری رفتند، مطیع امر امام شدند همه ی چشم ها به آن منظره دوخته شده بود، دشمنان شیعه لب به دندان گزیدند، از شدت خشم و ترس دهانشان خونین و اندامشان لرزان شد! عجبا این چه منظره ای است راستی چنین است كه می بینیم یا درخوابیم، همهمه و ولوله در اركان دولت افتاد، وزیر متوكل گفت این كار درستی نیست، امام علی نقی را هر چه زودتر بخواهید تا همه ی مردم این كار بزرگ را از وی مشاهده نكنند.

از امام خواهش كردند كه از قفس درندگان بیرون آید، همین كه پا بر نردبان نهاد، شیران و پلنگان در پیرامونش جمع شدند خود را بر جامه او سائیدند!

امام اشارت كرد كه برگردند، همه درندگان بازگشتند حضرت بالا رفت و فرمود هر كس گمان كند كه فرزند حضرت فاطمه (ع) است بیاید و در مجلس شیران و پلنگان و سایر درندگان نشیند بیائید و شجره نسب خود را ثابت كنید.

همه سرها را به زیر افكندند و شرمسار شدند، خاموش گشتند و ندانستند چه گویند مدعیان تبهكار، خود را باختند! در آن هنگامه آن زن گفت كه دعوی باطل كردم، دختر فلانی هستم بینوائی و پریشانی مرا دربرگرفته بود خواستم این نیرنگ را به كار گیرم تا به نوا و سر و سامانی برسم، تیره بخت و بیچاره ام، متوكل كه از خشم بی تاب شده بود گفت او را به نزد شیران اندازند تا وی را بدرند، مادر



[ صفحه 53]



متوكل كه زن نیك سرشتی بود و در زمره تماشاچیان بود از آن زن سیه رو شفاعت نمود. خلیفه وی را بخشید و با كمك مادر متوكل سر و سامانی یافت!

روایت دیگر نقل شده كه شرح آن خالی از لطافت نمی باشد وقتی كه اذیت و آزار و ستم متوكل عباسی به اوج خود رسید، و شرارت این مرد ننگین و رسوا به حد طاقت فرسائی فزون یافت، و عرصه را بر امام تنگ و بر پیروان او سخت گیری های بی شمار نمود، امام در یك رویداد سیاسی فرمود غرض متوكل نقض شأن و اهانت به شخصیت من می باشد اما ارزش من نزد خداوند كمتر از شتر صالح نیست و سپس اشاره به كلام پروردگار در مورد داستان شتر صالح نمود و فرمود كه (تمتعوا فی داركم ثلاثة ایام) یعنی در خانه خود فقط سه روز بهره مند شوید، روز اول سپری شد، روز دوم نیز گذشت سومین روز كه فرا رسید خبر رسید متوكل به وسیله پسرش منتصر و جمعی از غلامان ترك ترور شده است.

بالاخره متوكل به دست غلامان ترك، همان قومی كه به قول دعبل خزائلی بر او سیادت و سلطنت می كردند به قتل رسید و با یك دنیا گناه و آلودگی و انحراف زیر شمشیر (بغای صغیر) كه از امرای ترك بود و غلامانش ریز ریز شد. او و فتح بن خاقان وزیر مشاورش هر دو در حال مستی به خون كشیده شدند. آنگاه فرمود هنگامی كه وقت آن فرا رسد ما به سوی گنجهائی كه از پدران مان به ارث برده ایم نظری می افكنیم این گنجینه ها از قلعه ها و سلاحها و لشگرها آبرومندتر و مهمترند، و آن آه و ناله و نفرین ستمدیده بر علیه ستمگر است. شیخ



[ صفحه 54]



مفید (ره) در ارشاد و شیخ كلینی و دیگران از صالح بن سعید روایت كردند كه گفت روزی وارد سامرا شدم و به خدمت امام هادی شرفیاب گشتم. معروض داشتم این ستمكاران در همه امور سعی كرده و می كنند كه نور ولایت و امامت شما را خاموش كرده و نام شما، كمتر خاطره ها را شاد كند و اهانت را به آن حد رسانده اند كه حضرتعالی را در چنین جائی كه محل آسایش گدایان و غریبان بی نام و نشان است فرود آوردند (البته با تشریفات و احترامات ویژه ای موكب همایونی امام به سامرا نزول اجلال فرمود و متوكل دستور داد خاندان رسالت را به بهانه اینكه هنوز اقامت گاه و قصر اختصاصی و مناسبی جهت سكونت امام تهیه ندیده اند در خان الصعالیك (خانه گدایان اسكان دهند)، حضرت در پاسخ صالح بن سعید فرمود كه پسر سعید هنوز تو در شناسائی قدر و منزلت ما در این درجه هستی و گمان می كنی كه اینگونه اعمال با رفعت شأن و علو مقام ما منافات دارد و نمی دانی كسی را كه خدا بلند كرد به این چیزها پست نمی شود، و آنگاه به دست مبارك خود اشاره كرد به جانبی، چون به آن جانب نظر كردم بوستانها دیدم كه در آن ریاحین و گلها آراسته و گلستانها و باغها دیدم كه به انواع میوه ها پیراسته و نهرها دیدم كه در صحن آن باغها جاری بود و قصرها و حوریان و پسران خدمتكار در آن نهاده شده كه هرگز نظیر آن ها را تصور نمی كردم از ملاحظه و مشاهده این احوال دیده ام حیران و عقلم پریشان شد و سپس حضرت فرمود ما هر جا كه باشیم این شرایط برای ما مهیا است و در كاروانسرای گدایان نیستیم.



[ صفحه 55]